با اینکه چند روزی است استرس بازی امشب را دارم، ولی برد و باختش زیاد هم برایم تفاوتی ندارد. البته که دوست دارم میلان برنده باشد. ولی به عنوان هواداری که در قارۀ دیگری زندگی میکند و هزاران کیلومتر از ورزشگاه موردعلاقهاش دور است. به عنوان کسی که تنها فایدهاش برای باشگاه بالاتر بردن تعداد دنبالکنندههای اکانت آن در توییتر است. به عنوان مخاطبی که سالهاست نه حق پخشی برای دیدن بازیهای تیمش پرداخته، نه حتی با خرید محصولات هواداری برای باشگاه سودی داشته، نمیتوانم آنچنان هم ادعای هواداری داشته باشم. اصلاً من کجای این باشگاه و فلسفهاش قرار میگیرم؟ چه جایگاهی در فرهنگ هواداری این باشگاه دارم؟
نه، هواداری در ایران هیچوقت رنگ و بوی هواداری در کشورهای اروپایی را ندارد. من میلان را به خاطر پیشینۀ ی و اجتماعیاش انتخاب نکردم. حتی دوست داشتن میلان، دوست داشتن پرسپولیس نبود که آن را به ارث برده باشم. میلان از همان روزهای اول یک دلخوشی شخصی بود برای من. یک گوشۀ دنج، یک دلخوشی شخصی برای عبور از بالا و پایینهای زندگی روزمره. سالهای اول میلان را انتخاب کردم تا توی مدرسه سری داشته باشم بین سرها، حرفی داشته باشم برای زدن. ولی هرچه سن و سالم فراتر میرفت شکل هواداریام تغییر کرد. دقیقتر بخواهم بگویم، بعد از آن شب دردناک استانبول، میلان برایم خیلی بیشتر از یک باشگاه عادی بود. اگرچه بردها و قهرمانیهای پرتعداد مرا عاشق میلان کرد؛ ولی آن شب شوم بود که به من هوادار بودن را آموخت. آن شب بود که فهمیدم فوتبال در کنار همۀ لذتبخشیها، شیرینیها و بردهایش یک روی دردناک و زجر آور هم دارد. باختها و تلخیهای زندگی.
میلان این سالها خیلی شبیه به من بوده. تیمی شکستخورده، اما پر غرور. دنبال رؤیاهایی که برای دستیافتن به آنها باید پستی و بلندیهای بسیاری را طی کرد. باید خون دل خورد. اینکه از سه روز پیش دلهره افتاده به جانم و استرس دربی امشب تمام تنم را مور مور میکند، بی دلیل نیست. دوست دارم وقتی داور سوت پایان بازی را میکشد، این من باشم که سرم را مغرورانه بالا میگیرم. اما حتی اگر پایان این داستان آه و افسوس و حال بدش باشد، باز چیزی را نباختهام. من در خودم یازده بازیکن و مربی را میبینم که برای بردن همه چیز و همهکس جنگیده، تمام تلاش اینروزهایش را به کار گرفته و ذرهای سر تسلیم فرود نیاورده است. اصلاً چه چیزی مهمتر از این؟
درباره این سایت