صبح وقتی روی دورچرخه از بین ماشینها رد میشدم به مادر فکر میکردم. به این کلمه و مفهومی که همۀ مردم کوچه و خیابان امروز به یادش هستند. یکی برای مادرش شیرینی کشمشی میخرد و دیگری عکسی از مادرش را توی صفحۀ مجازیاش بازنشر میکند و آن یکی تازه شب که میشود یادش میآید مادری هم داشته و با تماسی سعی میکند ادای دینی کرده باشد. انگار که فقط بخواهند باری را از دوششان بردارند. بار ادای دین سالیانه به مادر را. همان نی که 365 روز سال را مادرانگی میکنند و فقط به اندازۀ یک روز در سال از آنها تجلیل میشود. آن هم فقط در حد یک تماس تلفنی، یک کیلو شیرینی کشمشی یا پیامکی کپی پیست شده.
داشتم فکر میکردم چرا و چطور مادر بودن را فقط در یک کیلو شیرینی و یک تماس خشک و خالی خلاصه کردهایم؟ مگر نه اینکه مادران، تمام روزهای سال مادرند و به اندازۀ تمام روزهای سال به گردنمان حق دارند و باید مدیونشان باشیم و دستبوسشان؟
جلوی مطب دکتر به این فکر کردم که روز مادر برای من خیلی معنایی ندارد. راستش دوست ندارم 365 روز سال را صبر کنم و فقط در یک روز خاص و به اندازۀ یک تماس به مادرم ادای دین کنم. مادرم برای من به اندازۀ تمام این 365 روز ارزش دارد و نه فقط یک روز خاص. اگر هم گاهی یادم میرود احوالش را بپرسم، مطمئنم که میداند همیشه یک جایی از قلبم و از ذهنم مخصوص دلسوزیها، لطفها، چشمغرهها، محبتها و خودِ خود اوست.
درباره این سایت