خیلی وقت قبلها، یکبار کسی گوشهای گیرم انداخت و پرسید: خب بگو ببینم، چیست این فوتبال؟ و من روزها فکر کردم که چیست واقعا؟ چرا؟ چرا باید فوتبال را دوست داشته باشم؟ اصلاً در فوتبال دنبال کدام گمشدهای هستم؟ فکر کردم، فکر کردم و فکر کردم و عاقبت رسیدم به اینکه فوتبال برای من چیزی است شبیه به زندگی. شاید شبیهترین مفهوم به مفهوم زندگی. امروز امّا میخواهم مهر غلط بکوبم روی آن حرف و بگویم فوتبال هیچوقت بهمانند زندگی نیست. نیست، نبوده و نخواهد بود. راستش قبل از نوشتن این اعترافنامه، یاد گفتۀ وولف افتادم. همینطور که قاشق دیفنهیدرامین را پروخالی میکردم، به فکرم آمد که چقدر حق با وولف است. چقدر حق با اوست که میگفت داستانها هرگز قرار نیست شبیه به زندگی باشند. اینکه از این مزخرف همین یکدانهاش کافی است. اصلاً برای هفت پشتمان بس است. به همین خاطر است که میخواهم مهر «غلط کردم» را بکوبم روی همۀ حرفهای گذشتهام. اصلاً «غلط کردم» را برای همین لحظهها گذاشتهاند. اعتراف میکنم فوتبال هیچوقت شبیه به زندگی نیست. از این مزخرف همین یکی کافی است. برای هفت پشتمان کافی است.
حالا خدا را چه دیدی، شاید روزی روزگاری آمدم و گفتم فوتبال شبیهترین چیز به داستان است. شاید آمدم و گفتم فوتبال قصهای است که در لحظه نوشته میشود. بالفعل میشود. موجودیت مییابد. موجودت مییابد و برای همیشه در تاریخ ادبیات فوتبال ثبت میشود. شاید روزی روزگاری آمدم و اینها را گفتم. شاید هم نه.
شرح عکس:نخستین حضور فرگوسن روی نیمکت منچستریونایتد، حتماً یکی از همین داستانهای فوتبال است. مردی که سیویک دسامبر به دنیا آمد تا ششمین روز از نوامبر 1986 روی نیمکت منچستر بنشیند. تا روزها و سالها بیاید و برود تا قرن بیستویک. تا سال 2013 میلادی. تا بیستمین قهرمانی در لیگ برتر انگلستان. تا نخستین روز بازنشستگی.
درباره این سایت