در دوران کودکی عاشق بستنی توپی بودم. بستنیهایی که طرح توپ فوتبال را داشت و درش شبیه به گوشهای شخصیت برنامهکودکی زیزیگولو بود. بااینکه خرید بستنی توپی بیست تومان (دقیقاً بیستتا تک تومانی!) بیشتر از بستنی کیم برایمان آب میخورد، ولی همیشه ارزشش را داشت. مشخص است که بستنی همان بستنی بود. تازه روکش شکلاتی هم نداشت. پس صحبتم دربارۀ ظرف بستنی است. دلیل علاقهمان به بستنی توپبی این بود که اگر چاقویی پیدا میکردی و با دقت گوشهای زیزیگولو را میبریدی، یک توپ سفید کوچک داشتی که میشد ساعتها با آن بازی کرد. فکر کن، هم بستنی را میخوردیم و هم یک توپ کوچک برای بازی داشتیم. خب معرکه بود دیگر.
حالا چرا هر بار بستنی توپی میخریدم؟ و چرا یکی از این زیزیگولوهای گوش بریده را مدتها نگه نمیداشتیم؟ برای اینکه مادربزرگ هم علاقۀ خاصی به این ظرفهای کروی داشت. اینطور بگویم که مادربزرگ در جمعآوری این توپهای پلاستیکی، رقیب قدر ما بهحساب میآمد؛ راستش اغلب هم از او شکست میخوردیم. تقصیر ما نبود. خانۀ مادربزرگ تمام فرش بود و طولش زیاد بود و فضای خوبی داشت برای بازی. همین بود که علاقۀ خاصی به آن خانه داشتیم و خب، اگر موقع توپ بازی با زیزیگولو، شیشه یا شاخۀ گلی را میشکستیم، مجبور بودیم فلنگ را ببندیم و نتیجه؟ نتیجه اینکه دیگر چند روزی جرئت نداشتیم سمت خانۀ مادربزرگ آفتابی شویم. مادربزرگ هم بهتلافی شکستن شاخۀ گلش، توپ را برمیداشت و داخلش نمک و زردچوبه و نعنا خشک و آویشن و هزار چیز دیگر میریخت. شک ندارم بعد از ای همه سال، اگر فردا هم سراغ کشوها و زنبیلهایش بروم، یکی دو تا از این توپهای پلاستیکی را پیدا میکنم.
بگذریم. میخواستم بگویم، مادربزرگها خیلی خوب بلدند از چیزهای دورریختنی، دوباره استفاده کنند. مثلاً خوب بلدند از ظرفهای بستنی بهعنوان ظرف ادویه و دارو استفاده کنند. یا خوب بلدند از پارچهها و لباسهای کارکرده، دستگیره بدوزند. یا خوب بلدند بافتهای قدیمی را بشکافند و بعد از کاموایشان برای گلیمبافی و . استفاده کنند. و خیلی مثالهای دیگر.
لااقل میتوانم ادعا کنم مادربزرگها این استفادۀ دوباره از منابع را صدبرابر بهتر از ما جوانها بلدند. شاید چون در قدیم همه چیز را خودشان تولید میکردند و درنتیجه چیز زیادی دور ریخته نمیشد. درواقع مشکل مصرفگرایی به شکل امروز وجود نداشت. برای به دست آوردن هر چیز انرژی و منابع فراوانی صرف میشد و صاحب ارزش مادی و معنوی بود.
این ارزشمند بودن منابع طبیعی مطلب مهمی است. در حقیقت همان چیزی است که در چرخۀ «مدیریت ضایعات شهری» اسمش را میگذاریم «استفادۀ مجدد-Reuse»
فکر نمیکنم نیاز به توضیح اضافهای باشد. مشخص است که منظورم استفادۀ دوباره از وسایل، بیتغییر با با کمی تغییر کاربری است. مثالهای زیادی میشود برای این Reuse یا استفادۀ مجدد، آورد.
مثلاً همین توپهای بستنی و کار مادربزرگ من. یا خرید باتریهای قابل شارژ مجدد، یا جایگزین کردن کیسههای نایلونی با کیسههای پارچهای و استفادۀ چندین و چندباره از آنها در خرید و .، یا استفاده از شیشههای تولیدات صنعتی برای نگهداری مواد غذایی و .، یا ساخت کاردستیهای مدرسه با وسایل دورریختنی، یا خیلی مثالهای دیگر که الآن از ذهنمان عبور میکند.
راستش کاش میشد مادربزرگها چند کارگاه Reuse برایمان ترتیب بدهند و حالیمان کنند که چطور برای جزءبهجزء این طبیعت ارزش قائل باشیم، بیهوده دورشان نریزیم و از آنها در جای درست استفاده کنیم.
درباره این سایت