عارفی گفت: رفتم در گُلخَنی(1) تا دلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیا بوده است. دیدم رئیس گلخن را شاگردی بود. میان بسته بود، کار میکرد و اوش میگفت که: «این بکن و آن بکن.» او چُست(2) کار میکرد. گلخن تاب را خوش آمد از چُستی او در فرمان برداری، گفت: «آری، همچنین چست باش. اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری، مقام خود به تو دهم، و تو را به جای خود بنشانم.»
مرا خنده گرفت و عقدهٔ من بگشاد. دیدم رئیسان این عالم را همه بدین صفتاند با چاکران خود.
1-گلخن=آتشخانه حمام(یه چیزی شبیه سونا بخار استخر بوده گویا.)
2-چست و چابک
درباره این سایت