پیلی را آوردند بر سرچشمه‌ای که آب خورَد. خود را در آب می‌دید و می‌رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می‌رمد، نمی‌دانست که از خود می‌رمد. همۀ اخلاقِ بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر چون در توست نمی‌رنجی، چون آن را در دیگری می‌بینی می‌رمی و می‌رنجی.

پادشاهی دل‌تنگ بر لب جوی نشسته بود. امرا ازو هراسان و ترسان، و به هیچ‌گونه روی او گشاده نمی‌شد. مسخره‌ای داشت عظیم مقرب. امرا او را پذیرفتند که اگر تو شاه را بخندانی تو را چنین دهیم. مسخره قصد پادشاه کرد و هرچند که جهد می‌کرد پادشاه به روی او نظر نمی‌کرد و سربر نمی‌داشت که او شکلی کند و پادشاه را بخنداند. در جوی نظر می‌کرد و سربرنمی‌داشت. مسخره گفت پادشاه را که: «در آب جوی چه می‌بینی؟» گفت: «قلتبانی را می‌بینم.» مسخره جواب داد که:«ای شاهِ عالم بنده نیز کور نیست.

 اکنون همچنین است: اگر تو در او چیزی می‌بینی و می رنجی آخر او نیز کور نیست. همان بیند که تو می‌بینی.»


قلتبان=قرمساق،دیوث


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ریز نوشت Jeremy افکار نوین کالیستو زمستان که از تابستان گرمتر بود وبلاگ رسمی دبیرستان پروین اعتصامی آلونی ( دوره متوسطه اول ) آرلیس سایت آموزشی گچی سردخانه ها و انبار های مواد غذایی بیوگرافی بزرگان سینمای ایران